سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 92/3/16 | 2:12 عصر | نویسنده : سبا

روزی سلطان سلیمان قانونی خواجه حرمسرا را صدا زده و از او میپرسد: این زن کیست که حرف بخرجش نمی رود ؟ خواجه حرمسرا در حالی که چشمانش را به زمین دوخته و سعی میکند تا نگرانی و تشویش خود را پنهان سازد به سلطان سلیمان میگوید:" سلطان این زن مدتی پیش وارد حرمسرای شما شده است، تصورمی کنم 8 و یا 9 ماه می شود که درخدمتتان است، زبان ترکی را خوب فرا گرفته، او دخترکشیشی اهل گالیچیاست!" سلطان سلیمان باردیگر از او میپرسد! "نام او چیست؟" خواجه پاسخ میدهد: "قربان نامش الکسانداراست." سلطان میپرسد: "آیا او مسلمان شده است؟ خواجه پاسخ میدهد: "بله سلطان او به دین اسلام متشرف شده است." سلیمان با کنجکاوی سوال میکند: "بسیار خوب حالا نامش چیست؟" و خواجه در پاسخ میگوید: "خرم سلطان عالیجناب!" تبسمی برلبان شاهزاده سلیمان نقش میبندد و میگوید:" پس که اینطور! نام خرم را برای خود انتخاب کرده است."

این نام برای زنی از زنان حرمسرا کمی عجیب و حتی پرادعا بود. زیرا این نام بر روی زنانی گذاشته میشد که اسیر نبودندو آزاد زندگی میکردند. در اصل سلطان سلیمان درمورد شخصیت این زن عاصی که از هیچ کس فرمانبرداری نمیکرد، کنجکاو شده بود. لذا روبه خواجه کرده و با اشاره دست به او گفت:" زود باشید این خرم را به حضورم بیاورید!" خواجه درمقابل پادشاه عثمانی تعظیم بلند بالائی کرده و راه حرمسرا درپیش گرفت. مدتی بعد این زن نزد شاهزاده سلیمان شرفیاب شد. الکساندارا گالیچیائی و یا با نام جدیدش خرم ، چشمانی زیبا، براق و آبی رنگ داشت. تن سپید رنگ او با گیسوان سرخرنگش هماهنگی فوق العاده ای داشت! او خیلی راحت میتوانست دل هرجوانی را براحتی برباید. سلطان سلیمان نیز دراولین دیدار تحت تاثیر زیبائی این زن قرارگرفت ! سلطان از او پرسید :"صورتت را بالا بیاور به من نگاه کن و بگو چرا درحرمسرا نا آرامی می‌کنی؟ چرا با هیچکس سازگاری نداری و قواعد حرمسرا را رعایت نمیکنی؟ خرم به آرامی سرش را بلند کرد و چشمانش را به چشمان سلطان دوخت! سپس پاسخ داد: " سلطان اینجا دلم میگیرد! عده ایی احمق و بیخرد اطرافم را احاطه کرده اند و باید از قوانین و قواعد خاصی پیروی کنم! ولی ببینید نزد شما چقدر احساس خوشحالی و راحتی می کنم! من در حضور شما واقعا احساس خوبی دارم!"

بدین ترتیب خرم با شیرین زبانی و صدای نازک و زیبایش از سلیمان دلربائی کرد و او را با جام عشق مست نمود. سلطان سلیمان افسوس می خورد که چرا خرم را قبلا نشناخته و ندیده بود! سلیمان می پرسید و خرم پاسخ می داد... زمان آشنایی آنها بسرعت سپری شد. این همصحبتی تا سپیده دم روز بعد ادامه یافت. دیگر این زن عاصی و فتنه به سوگلی جدید سلطان سلیمان تبدیل شده بود. این سوگلی بقدری محبوب شده بود که از نزد پادشاه جدا نمی شد.

 

تقویم روزشنبه 28 ام ماه مه سال 1524 را نشان می داد. خرم زن زیبایی که توانسته بود با تمام دلربایی به مقام سوگلی پادشاه دست بیابد دریکی از اتاقهای حرمسرای عثمانی درد زایمان میکشید... قابله های کاخ ،دیگر زنان حرامسرا و خدمتکار همچون پروانه دورش می چرخیدند. و در انتظار بودند... سرانجام انتظار به سررسید و صدای دل نشین گریه نوزادی فضای اتاق را پر کرد. خرم ، یک نوزاد پسر بدنیا آورده بود. نوزادی که در آغوش مادرش آرام گرفت! نوزادی که سلیم نام گرفت و بعد ها یازدهمین پادشاه عثمانی شد. خرم با به دنیا آوردن این شاهزاده راه روشنی در پیش داشت... او به پادشاه فرزند پسر داده بود و خوب میدانست که اگر در آینده پسرش جانشین پدرش شود او نیز به مقام والده سلطان دست خواهد یافت. خرم برای رسیدن به این هدف دست به کار شد.

***

در بسیاری از منابع تاریخی آمده که خرم استعداد بینظیری در زمینه ادبیات و شعر داشت. او در نامه‌های عاشقانه‌ای که برای سلطان مینوشت طبع شاعرانه خود را در به کار میبست. او با نگارش اشعار عاشقانه سعی می کرد تا توجه پادشاه را به خود جلب نماید. او نامه‌های خود را چنین مینوشت:" سلطان من، درحسرت دیدن رخسار شما میسوزم! سلطان من دستانتان رامیبوسم! این زن اسیر عشق شماست! برای ابراز عشقم به حضور والایتان این نامه را فرستادم. آرزویم دریافت خبرسلامتی شماست!"

وی دریکی دیگر از نامه های عاشقانه اش چنین نوشته است : " سلطان من، از خداوند میخواهم که دیگر شما را از من جدا نکند! میخواهم رخسار زیبایتان را هرچه زودترببینم! از خدا میخواهم این جدایی به پایان رسیده و روز وصال ما فرار رسد! حتی اگر آب دریاها مرکب شده و تمامی درختان به قلم مبدل شوند، قادر نخواهند بود تا حسرت این جدایی را بازگو کنند! سلطان من، شبی نیست که قلبم از حسرت دوری شما به درد نیاید! شعله عشق شما همه وجود مرا میسوزاند. چشمانم همچون آسمانی ابری‌ست و در حسرت دیدن رخسارتان گریان..."

تقویم سال 1526 را نشان می دهد.... زندگی روزمره درحرمسرای کاخ توپکاپی ادامه دارد.... ولی رقابت مابین "ماهِ دِوران" و خرم سلطان به وضوح مشاهده می شود. ماهِ دوران یکی از همسران سلطان سلیمان قانونی است و درعین حال مادر شاهزاده مصطفی. روزی این دو زن سر چشمه با یکدیگر به جدال میپردازند. دیگر زنان حرمسرا سعی میکنند تا به این جدال پایان دهند. این واقعه درکوتاه مدت به گوش همه و حتی سفیران خارجی میرسد. بطوریکه پیترو براگادینو سفیر ونیز طی گزارشی جنگ و جدل دو سلطان بانوی عثمانی را به اطلاع سنای ونیز میرساند. بعد از این جنگ و جدل خرم سلطان خود را به انزوا میکشد. او حتی ملاقات با سلطان سلیمان قانونی که بسیار به وی علاقمند بوده را رد میکند. و نهایتا برای ملاقات با وی شرطی درمیان میگذارد، او از سلطان سلیمان می خواهد که برایش یک مراسم عروسی باشکوه ترتیب داده و در زمینه اموردولتی با او مشورت شود. خرم سلطان حتی خواستار بیرون رانده شدن هرچه زودتر ماهی دوران از کاخ توپکاپی و حتی استانبول میشود.

***

شرایط مطرح شده ازسوی خرم سلطان و رفتار این چنینی اش می توانست پایان زندگی اش را به همراه بیاورد، ولی این چنین نشده و بالعکس سلطان سلیمان قانونی شیفته هوش، ذکاوت، اراده و علی الخصوص جسارت این زیبا‌روی شد.

سرانجام پادشاه خواسته وی بجای آورده و پسرش شاهزاده مصطفی را به مقام والی مانیسا انتصاب نمود. این تصمیم بمعنای دور ساختن شاهراده مصطفی و مادرش ماهِ دوران از استانبول و علی الخصوص از سلطان سلیمان قانونی بود. کمااینکه درکوتاه مدت ماهی دوران و پسرش شاهزاده مصطفی با فرمان پادشاه به مانیسا عزیمت کردند. سلطان سلیمان قانونی به این نیز بسنده نکرده و برای اعلان عشق خود به خرم سلطان برخی از زنان حرم سرا را آزاد کرده و یا به عقد پاشاهای وقت درآورد. پادشاه امتیازات دیگری نیز به خرم سلطان داد. او یکی دیگر از شرایط خرم سلطان را بجای آورده ومراسم عروسی باشکوهی را برای وی برپا نمود.

Georg Youngکه درآندوره درسفارتخانه انگلستان کارمی کرد ، دررابطه با این عروسی می گوید: این هفته دراستانبول حادثه بی نظیری که در زندگی سلاطین عثمانی مشاهده نشده است، جریان یافت. بطوریکه سلطان سلیمان قانونی، الکساندرا را به عنوان همسر اول خود انتخاب نمود. دراین چهار‌چوب نیز درشهر مراسم باشکوهی برگزار شد. مراسم عروسی درکاخ توپکاپی برگزار گردید. هدایای فرستاده شده به مناسبت این جشن به مردم نشان داده شد. تمامی ساکنین شهر در این مراسم شرکت کردند. این مراسم حقیقتا که باشکوه بود. خرم سطان دیگر سلیمان قانونی را اسیرپنجه های خود کرده بود.